سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مطلب ارسالی زائر
| نظر بدهید

ثامن تم : حجاب و کربلا ....

نهضت عاشورا برای احیای ارزشهای دینی بود. در سایه آن حجاب و عفاف زن مسلمان نیز جایگاه خود را یـافـت و امـام حـسـیـن (علیه السلام) و زیـنـب کـبـری و دودمـان رسـالت، چـه بـا سـخـنـانـشـان، چـه با نحوه عـمـل خـویـش، یـادآور ایـن گـوهـر نـاب گـشتند. برای زنان، زینب کبری و خاندان امام حسین (علیه السلام) الگـوی حـجـاب و عـفـاف هستند. ایـنـان در عـین مشارکت در حماسه عظیم و ادای رسالت حسّاس و خطیر اجتماعی، متانت و عفاف را هم مراعات کردند و اسوه همگان شدند.

عصر عاشورا وقتی دشمن به خیمه‌ها حمله کردند و آن‌ها را به آتش کشیدند حضرت زینب (س) محضر امام سجاد آمدند و کسب تکلیف کردند. امام به عمه‌اش زینب (س) فرمودند بگو بچه‌ها به میان بیابان‌ها فرار کنند و پراکنده شوند، در ضمن فرار قضیه‌ای برای دختر امام حسین (ع) به نام فاطمه صغری اتفاق می‌افتد. عربی از سپاهیان یزید او را دنبال می کرد. آن عرب با ته نیزه به پشت دخترک زد و هنگامی که بر زمین افتاد، او آنچنان گوشواره های دخترک را از گوشش بیرون کشید که گوش هایش پاره شدند. زمانی که به هوش می‌آید مشاهده می‌کند سرش در دامن عمه‌اش زینب (س) است، اولین درخواستی که این دختر دارد آن است که عمه جان آیا پارچه‌ای پیدا می‌شود سرم را از چشم نامحرمان بپوشانم؟

دختر دل سوخته به عمّه اش نگفت سه روز است که آب نخورده است و تشنه اش است، نگفت که گوش هایش درد می کند، نگفت که او را شلّاق و تازیانه زدند. نگفت پدرم کجاست. نگفت برادرم کجاست. نگفت عمویم کجاست…

فقط وقتی متوجّه شد که چادر به سر ندارد با گریه التماس کرد: عمّه جان چادر ندارم! آیا چادری نداری که خود را با آن بپوشانم؟! حضرت زینب با چشم های پر از اشک فرمود: دخترم؛ چیزی برای ما باقی نگذاشته اند.

هم اباعبدالله نسبت به حفظ حریم اهل بیت و حفظ آنها از معرض نامحرمان از هیچ تلاش و حرکتی فروگذاری نکردند و هم خود آن بزرگواران در کربلا و در طول اسارت هیچگاه و هیچ لحظه از حفظ حجاب و عفاف خود غفلت نکردند که اینها می‌تواند درس‌آموز برای جامعه امروز ما باشد.

خواهرم! برادرم! از واقعه کربلا درس گریه و عزاداری نگیرید. درس عفّت بگیرید. درس حجاب بگیرید. معرفتمان را نسبت به کربلا و عاشورا بیشتر کنیم. امام مان هنوز هم تشنه ی لیبک است…

یا امام حسین! شفاعتمون با تو…



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:55 صبح
درج نام امام حسین(ع) در صفحه اول گوگل در روز اربعین
| نظر بدهید

درج نام امام حسین(ع) در صفحه اول گوگل در روز اربعین

تعدادی از گروه های اسلامی- انسانی در بیانیه ای از شرکت گوگل خواستند همزمان با اربعین حسینی در تاریخ 24/12/2013 نام امام حسین علیه السلام به اعتبار شخصیتی که جانش را به در راه آزادی و زندگی کریمانه فدا نمود در صفحه اصلی سرچ گوگل ثبت شود.
در ادامه آمده است: امام حسین (علیه السلام) رهبر صلح است، او مردی است که 1400 سال قبل برای برپایی صلح بر علیه رژیم ظلم و طغیان و جور به پا خواست ، رژیم ضاله ای که دشمنی و خونریزی را شعار خود قرار داده بود اما این مرد در مقابلشان ایستاد و جنگید و تن به خواسته هایشان نداد تا اینکه در این راه و در سال 61 هجری به شهادت رسید.
درخواست کنندگان در ادامه سخنان خود می افزایند: حتی تا به امروز و پس از گذشت قرنها ، ملیونها نفر در این فداکاری امام حسین (علیه السلام) مانده اند و تحسینش می کنند زیرا امام به آنها معنی عزت و کرامت را آموخت، نسل به نسل ملیونها نفر یاد شهادتش را گرامی می دارند و هم چنان در نقاط مختلف جهان هر ساله مجالس یادبود برای از دست دادن چنین مردی برگزار می شود کسی که جانش را برای آرمانهایش داد و به دیگران آموخت با کرامت زندگی کنند وی از بارزترین آزادی خواهان بود.
منبع: شیعه نیوز



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:51 صبح
سهمیه فرزند شهید
| نظر بدهید

بدون شرح...

 

سهمیه فرزند شهید


نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:50 صبح
مادر
| نظر بدهید

** قند خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه ( شور ) می زند برای ما . . .
** اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش دکترها اسمش را گذاشتهاند آب مروارید !
** حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !
** دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . .
** وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره میفهمی پیر شده !
** وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
** وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
** وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش دلت میخواد بمیری . . .
** تو 10 سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ” تو 15 سالگی : ” ولم کنین ” تو 20 سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ” تو 25 سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ” تو 30 سالگی : ” حق با شما بود ” تو 35 سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ” تو 40 سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ” تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
** بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . . از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز،روزتوست...
** سلامتیه اون پسری که . . . 10 سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . 20 سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . . 30 سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . . باباش گفت چرا گریه میکنی ؟ گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .
** آدما تا وقتی کوچیکن دوست دارن برای مادرشون هدیه بخرن اما پول ندارن . . . وقتی بزرگتر میشن ، پول دارن اما وقت ندارن . . . وقتی هم که پیر میشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن . . .
** پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !
** سرم را نه ظلم می تواند خم کند ، نه مرگ ، نه ترس ، سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم . . .
** شرمنده می کند فرزند را ، دعای خیر مادر ، در کنج خانه ی سالمندان . . .
** خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد . . .
** به سلامتیه مادرایی که با حوصله راه رفتن رو یاده بچه هاشون دادن ، ولی تو پیری بچه هاشون خجالت میکشن ویلچرشونو هل بدن !



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:49 صبح
چقدر خنده داره
| نظر بدهید

یک زائر بی نام برای ایمیل هیأت نوشت :

چقدر خنده داره که یک ساعت خلوت با خدا دیر و طاقت فرساست. ولی 90 دقیقه بازی یک تیم فوتبال مثل باد می گذره!
چقدر خنده داره که صد هزارتومان کمک در راه خدا مبلغ بسیار هنگفتیه اما وقتی که با همون مقدار پول به خرید می ریم کم به چشم میاد!
چقدر خنده داره که یک ساعت عبادت در مسجد طولانی به نظر میاد اما یک ساعت فیلم دیدن به سرعت می گذره!
چقدر خنده داره که وقتی می خوایم عبادت و دعا کنیم هر چی فکرمیکنیم چیزی به فکرمون نمیاد تا بگیم اما وقتی که می خوایم با دوستمون حرف بزنیم هیچ مشکلی نداریم
چقدر خنده داره که وقتی مسابقه ورزشی تیم محبوبمون به وقت اضافی میکشه لذت می بریم و از هیجان تو پوست خودمون نمی گنجیم اما وقتی مراسم دعا و نیایش طولانی تر از حدش می شه شکایت می کنیم و آزرده خاطر می شیم!
چقدر خنده داره که خوندن یک صفحه و یا بخشی از قرآن سخته اما خوندن صد سطر از پرفروشترین کتاب رمان دنیا آسونه !
چقدر خنده داره که سعی می کنیم ردیف جلو صندلی های یک کنسرت یا مسابقه رو رزرو کنیم اما به آخرین صف نماز جماعت یک مسجد تمایل داریم!
چقدر خنده داره که برای عبادت و کارهای مذهبی هیچ وقت زمان کافی در برنامه روزمره خود پیدا نمی کنیم اما بقیه برنامه ها رو سعی می کنیم تا آخرین لحظه هم که شده انجام بدیم!
چقدر خنده داره که شایعات روزنامه ها رو به راحتی باور می کنیم اما سخنان قران رو به سختی باور می کنیم!
چقدر خنده داره که همه مردم می خوان بدون اینکه به چیزی اعتقاد پیدا کنند و یا کاری در راه خدا انجام بدند به بهشت برن!
چقدر خنده داره که وقتی جوکی رو از طریق پیام کوتاه و یا ایمیل به
دیگران ارسال می کنیم به سرعت آتشی که در جنگلی انداخته بشه همه جا رو فرا می گیره اما وقتی سخن و پیام الهی رو می شنویم دو برابر در مورد گفتن یا نگفتن اون فکر می کنیم!
خنده داره اینطور نیست؟
دارید می خندید ؟
دارید فکر می کنید؟
این حرفا رو به گوش بقیه هم برسونید و از خداوند سپاسگزار باشید
که او خدای دوست داشتنی ست.
آیا این خنده دار نیست که وقتی می خواهید این حرفا را به بقیه بزنید
خیلی ها را از لیست خود پاک می کنید؟ به خاطر اینکه مطمئنید که اونا به هیچ چیز اعتقاد ندارند.

این اشتباه بزرگیه اگه فکر کنید دیگران اعتقادشون از ما ضعیف تره .......



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:45 صبح
دل نوشته یک شهید
| نظر بدهید

دلنوشته تکان دهنده شهید احمد رضا احدی
لوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است؟اینها آخرین دست نوشته شهید احمدرضا احدی رتبه اول کنکور پزشکی سال1364 است که تنها ساعتی قبل از شهادت به رشته تحریر در آمده است . البرز با انتشار این متن در روزهای هفته دفاع مقدس امیدوار است ضمن گرامی داشت یاد این عزیزان تأملی هرچند کوتاه درباره هدف ، انگیزه و چرایی حضور این مردان خدا در عرصه در ذهن همگان شکل گیرد. متن این نوشته را با هم میخوانیم چه کسی می تواند این معادله را حل کند؟؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟ چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن ،یعنی آتش ،یعنی گریز به هر جا ،به هر جا که اینجا نباش یعنی اضطراب که کودکم کجاست ؟ جوانم چه می کند ؟دخترم چه شد ؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟ کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود ، از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است ؟ آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست ؟ چه کسی در هویزه جنگیدیده ؟ کشته شده ودر آنجا دفن گردیده؟
چه کسی است که معنی این جمله را درک کند:
نبرد تن و تانک؟!" اصلا چه کسی می داند تانک چیست ؟ چگونه سر 120 دانشجوی مبارز و" مظلوم زیر شنی های تانک له می شود ؟ آیا می توانید این مسئله را حل کنید ؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه ی خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوارخ کرده وگذر می کند ،حالا معلوم نمایید سر کجا افتاده است ؟ کدام گریبان پاره می شود ؟ کدام کودک در انزوا وخلوت اشک می ریزد؟
وکدام کدام...؟ توانستید؟؟ اگر نمی توانید،این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید هواپیمایی با یک ونیم برابر سرععت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین ماشین لندکروزی که با سرعت در جاده مهران-دهلران حرکت می نماید،مورد اصابت موشک قرار می دهد،اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود. معلوم کنید کدام تن می سوزد؟
کدام سر می پرد ؟چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید ؟
چگونه باید آنها را غسل داد ؟چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم وفقط درس بخوانیم چگونه می توانیم در ها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم ؟کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟ به چه امید نفس می کشی ؟ کیف و کلاسورت را از چه پر می کنی؟ از خیال ، از کتاب ،از لقب شامخ دکتر یا ازآدامسی که هر روز مادرت در کیفت می گذارد ؟
کدام اضطراب جانت را می خورد ؟ دیر رسیدن به اتوبوس ، دیر رسیدن سر کلاس ، نمره گرفتن؟دلت را به چه چیز بسته ای؟
به مدرک ، به ماشین ، به قبول شدن در حوزه فوق دکترا ؟
"صفایی ندارد ارسطو شدن،خوشا پر کشیدن ،پرستو شدن" آی پسرک دانشجو ، به تو چه مربوط است که خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است ؟جوانی به خاک افتاده است؟
آی دخترک دانشجو ، به تو چه مربوط است که دختران سوسنگرد به اشک نشانده اند ؟
و آنان را زنده به گور کردند ؟هیچ می دانستی؟ حتما نه هیچ آیا آنجا که کارون و دجله وفرات بهم گره می خورد ، به دنبال آب گشته ای تا اندکی زبان خشکیده کودکی را تر کنی و آنگاه که قطه ای نم یافتی با امید های فراوان به بالین آن کودک رفتی تا سیرابش کنی اما دیدی که کودک دیگر آب نمی خورد!! اما تو اگر قاسم نیستی ، اگرعلی اکبرنیستی ، اگر جعفر و عبدالله نیستی ، لااقل حرمله مباش ! که خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اکبر و علی اصغر را به زمین پس نداد من نمی دانم که فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد کرد!!!



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:43 صبح
جانبازان را دریابیم
| نظر بدهید

وبلاگ ما همه رهسپاریم نوشت :

ثامن تم:سلامتی هر چی جانبازه...

نه مسته!                 نه خماره !

سینه اش  از گاز شیمایی خرابه باید قبل از این که به اینجا می رسید هواشو داشتیم



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:40 صبح
این جا ایران است
| نظر بدهید

مطلب ارسالی به ایمیل هیأت - بی نام

اینجا ایران است....

 

 اینها را می نویسم برای توئی که هیچ وقت فرصت نشد در خیابان دو کلمه با هم حرف بزنیم تا حرفهای دلم را به تو بگویم

 

اینجا ایران است....

 

آنقدر جسمت را برایم برهنه کردی
که یادم رفت روح عریانت چه شکلی بود!
آنقدر سعی کردی برجستگی های بدنت را نشانم بدهی
که وقت نشد یادت بیاورم که می توانی چه شخصیت برجسته ای باشی !
بیا و تمامش کن ، خودت را به یاد بیاور
اگر ممانعت نکنیفرشته های مهربان با دستهای لطیفشان
این لباس های کثیف دنیا را از تن روحت در می آورند ...
آنجاست که لطافت عشق را لمس می کنی
آنجاست که می فهمی خدا مهربان تر از آن است که قصد اذیت کردن مارا داشته باشد !
لذت لمس لطافت ایمان را از دلت دریغ نکن ...

چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر پهلویشان درد دین نداشته باشد…
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر عدو را با سیاهی چادرشان به خاک سیاه نکشانند…
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر سیاهی چادرشان حرمت خون شهیدان را به عالمیان ننمایاند…
چادری ها زهـــــــــرایی نیستند!
اگر منتظـــــــــر یوسف گمگشته ای نباشند…
چادری ها زهــــــــرایی نیستند!
اگر فکرشان،هدفشان،راهشان،نگاهشان،عشقشان و حجابشان فاطمی نباشد…

 

اینجا ایران است....
هر طور که هستی باش، هر طور که می خواهی باش، فقط بدان که مادر پهلو شکسته مان ، بخاطر چه پلکی سوخته و قدی خمیده داشت!!

 

اینجا ایران است....
چه روزگاری; از اون سال ها فقط 26 الی 27 سال گذشته
چقد پیشرفت کردیم در زمینه عکاسی چه عکس هایی با چه ژست هایی
می تونیم عکس بگیریم
اصلا صحبت از حجاب و حیا نیست ها صحبت از یکی شدن با انسانه می دونی چرا؟
چون دموده شده ،حیا سیخی چنده ؟
هی یادش بخیر قدیما توی خیابونا که راه میرفتی نیاز نبود سرتو بندازی پایین که با سر بری توی تابلو اسم کوچه و تابلوی مغازه ها
اونایی که الان خیلی با کلاس اندشن به قول خودشون همشون یک سگ دارن
اما اون بچه یا مادر یا شوهر یا زنشون کجای دلشون هست روزی چقد رو با سگ وقت می گذرونن و چقد با آدمهایی که با هم قدیما نسبتی داشتن؟؟؟؟؟؟
اینجا ایران است....

آخه چی بگم ، هر چی که بگی کم گفتی
اما خداییش: قدیما که تا چند سال پیش که اگه یادتون باشه نفت استفاده می کردیم
بعد اونایی که یکم کلاس داشتن
این بشکه های نفت رو که توی انبار نگه می داشتن زیر بشکشون یه پالت یا یه چیزی می زاشتن تا از زمین فاصله بگیره بعد یه چیزی به عنوان سر پوش روی بشکه نفت می زاشتن ، یعنی این خانم های مثلا محترم و باکلاس و جنتلمن قد یه بشکه نمیشن که یکم خودشون رو بپوشنن
یعنی بدنت ، خانم محرتم قد یه بشکه نفت که همش پولش بترکه 50  هزار تومن میشه نمی ارزه
دیوار های خونمون و  خیلی از دیوار ها رو که دیدیم تا یه مقدارش سنگ کردن که از پایین پا می خوره کثیف نشه
یعنی خانم محترم ، وقتی یقه لباس رو باز میکنی تا فلان جا که چشم هر کس و ناکسی چشمش به بدنت بخوره


ای کاش یه روز روی زمین فقط یه روز ، همه چه اونطوری باشه که خدا گفته
اون خودت بشین فکر کن چی میشه
هیچ بدی وجود نخواهد داشت وای خدای من چه شود اون روز

 

اینجا ایران است....


نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:38 صبح
جوان ترین دانشمند هسته ای
| نظر بدهید

ارسالی به ایمیل هیأت - بی نام
ثامن تم : جوان ترین شهید دفاع مقدس هسته ای

 گفتند بیا رئیس ایران خودرو باش ، گفت : ((نه!)) گفتند توی وزارت نفت پست بگیر ، گفت ((نه)) همین صنعت هسته ای ماندن می خواهد . زرنگ بود مصطفی ، بوهایی شنیده بود . بوی بهشت . نرفت و رسید .نیمه ی شب ، از نطنز رسیده بود تهران . صبح هنوز حسابی خسته بود که بلند شد . علیرضا را گذاشت روی دوشش و با همسرش رفتند راهپیمایی . نهم دی بود . سال 88.همسرش می گفت : قبل از عقدمان خواب دیدم ، هوا بارانی است و من سر مزاری نشسته ام . روی سنگ مزار نوشته شده بود((شهید مصطفی احمدی روشن))تقدیر خواب خوبی برای داماد دیده بود .
** فاتحه برای شهید عزیزمان از یاد نرود



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:34 صبح
تصویر ارسالی
| نظر بدهید

تصویر ارسالی به ایمیل هیأت - بی نام

و ما در طول روز خیلی مرتکب این عمل میشیم،نافرمانی از هرکسی برامون ممکنه اتفاق بیافته اما بزرگی و کوچکی این کار زمانی مشخص میشه که به مبدا نگاه می کنیم؟!
هر چه شخص فرمان دهنده دارای عظمت و بزرگی بیشتر، بزرگی معصیت هم بیشتر (یا به قول خودمونی عمق فاجعه بیشتر) و چه فاجعه برزگی که ما معصیت خداوند رو میکنیم!!آیا کسی از نظر عظمت و بزرگی بالاتر از خدا هست؟؟ خود من اگر برنامه یه صبح تا ظهر نگاه کنم غرق در عمق فاجعه ، چون دارم مرتکب معصیت خدا میشم نه بنده خدا ؛

ثامن تم : کوچک یا بزرگ ؟!

 



نویسنده : خادم حرم حضرت عبدالعظیم
تاریخ : جمعه 92 اسفند 16
زمان : ساعت 2:32 صبح


مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
Design By : Ashoora.ir



 

کل بازدید: 151119
بازدید امروز: 4
بازدید دیروز: 12
تعداد کل پست ها: 347

دانشنامه عاشورا

روزشمار محرم عاشورا






پایگاه جامع عاشورا